نمونه سوالات مهندسی صنایع دانشگاه پیام نور

بزرگترین منبع دانلود نمونه سوالات مهندسی صنایع دانشگاه پیام نور+ پاسخنامه تستی و تشریحی

نمونه سوالات مهندسی صنایع دانشگاه پیام نور

بزرگترین منبع دانلود نمونه سوالات مهندسی صنایع دانشگاه پیام نور+ پاسخنامه تستی و تشریحی

از چی بگم؟!


سلامی به گرمی مغز دانشجویان پیام نور در ایام امتحانات!(البته گرم که چه عرض کنم،داغ!)


تیتر این تاپیک رو دارین؟اصلا ربطی به اون آهنگ یاس نداره ها!!!به جان طراح  سوالای امسال راست میگم!


یه مدتیه یه فکر پلیدی از توی ذهنم میگذره که یه صندلی داغ تشکیل بدیم و سجاد رو بنشونیم روش و سوال پیچش کنیم! سجاد چرا رنگت پرید؟!فکره دیگه همینجوری میره و میاد!


راستی الان که امتحانات تموم شده چکار میکنین؟نه راستشو بگین،من که میدونم...


این تاپیک هم گذاشتم تا دوستان از هر چی میخوان بگن...


فقط  امیدوارم بازم سراغ اینا پیدا نشه و این جمله ی تهوع آور "وبلاگ زیبایی داری،به من هم سر بزن و حتما نظرت رو بگو" رو نبینم


بچه ها منتظریم ببینم رکورد نظر دادن رو میتونید توی این تاپیک بشکنید؟



نظرات 36 + ارسال نظر
بوق سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:21 ب.ظ

سلام
منم شما رو دوست دارم فرزندانم
سجاد عزیز از این بیشتر توضیح میخوای
به این واضحی دونه به دونه توضیح داده شده
زیاد روش فکر نکن کم کم همش دستت میاد
بابابچه مثبت

بوق سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:20 ق.ظ

تفاوت دختر در ایران و آمریکا

امریکا :
جنس: دختر
مکان: شمال اورگان، غرب ولایات المتحده
سن: بین بیست تا بیست و پنج
تحصیلات: فوق لیسانس رشته زیست شناسی، لیسانس بیوشیمی، دانشجوی دکترای میکروبیولوژی
موضوع پایان نامه: تاثیر میکرو ارگانیک های هوازی در محافظت گیاهان شاخه کریپتوناموس در برابر گرمایش جهانی
یک صحنه در حال فعالیت: در حال فیلمبرداری از تغییرات سبزینه یک گیاه 4.5 سانتی متری در اراضی حفاظت شده نوادا… به مدت 7 ساعت.
فعالیت های اجتماعی: عضو انجمن طرفدارن محیط زیست دختر زیر سی سال غرب آمریکا، عضو گروه حامیان طبیعت وحش اورگان، سخنران اجلاس ماهیانه گروه دانشجویان حافظ محیط زیست، عضو انجمن فارغ التحصیلان ارشد زیر سی سال، صاحب سایت اجتماعی "فمینیست های مذکر گرا" ، شعار نویس گردهمایی های بزرگ کالیفرنیا….آخرین باری که یک مجله مد را ورق زد: سه سال پیش…وقتی که در اتاق انتظار دفتر یک وکیل زن نشسته بود.نوع لباس: شلوار جین..کفش کوهنوردی..تی شرت سفید با نوشته Peace Nowنوع آرایش: ترم سوم دانشگاه فهمید مانیکور پدیکور چیست!!قد: مایکل جکسون منهای 20 سانت
تاثیر وزنی: روی کاپوت بیفتد موتور پایین می آید
تعداد اس ام اس دریافتی: روزی سه تا
موضوع قالب اس ام اس: "رسیدی خونه عزیزم؟"موضوع جالب روی دست: موی بلند در ناحیه ساعد
موسیقی مورد علاقه: کانتری
بیماری یا نارسایی: عطسه زیاد موقع طلوع آفتاب
محتویات داخل کوله: دستمال کاغذی، گوشی موبایل بلک بری، لپ تاپ، دفتر یادداشت، عینک دودی، دو سه تا خودکار، یک هندبوک رفرنس گیاه شناسی.. بلیط مترو

ایران :
جنس: دختر
مکان: شمال غرب تهران، ایران
سن: بین بیست تا بیست و پنج
تحصیلات: فوق دیپلم برق شاخه الکترونیک ، دانشجوی لیسانس کامپیوتر شاخه نرم افزار
موضع پایان نامه: تاثیر زبان برنامه نویسی C پلاس پلاس بر روابط دختر و پسر
یک صحنه در حال فعالیت: با خودکار اشعار ترانه جدید امینم روی ساعد دست نوشته می شود.
فعالیت های اجتماعی: تجمع در یک 206 با همکلاسی ها و کل کل دست فرمان با پسری که تویوتا کمری دارد.
آخرین باری که یک مجله مد را ورق زد: دیشب، ساعت دوازده و نیم…. در خانه دانشجویی دوستان و همین الان
نوع لباس: شلوار پلنگی گشاد، تی شرت مشکی با عکس "50 سنت" ، کتانی به سایز 52 نوع آرایش:
لب : بریتنی
مو: کامرون دیاز
تتو ابرو: آنجلینا جولی
سایه: شقایق فراهانی
سینه: رنه زوئلنگر
قد: یک چهار پایه + 20 سانت
تاثیر وزنی: روی کاپوت ماشین بیفتد…. دوباره بر می گردد بالا !
تعداد اس ام اس دریافتی: روزی 167 تا
موضوع قالب اس ام اس: جغرافیا،فمینیسم، حکومت، لباس، جک، جواهر شناسی، عشق، سلامت جسمی روحی و کلمات قصار آنتونی رابینز
موضوع جالب روی دست: جای تیغ روی مچ
موسیقی مورد علاقه: هیوی متال
بیماری یا نارسایی: سوء تغذیه، میگرن مزمن، افسردگی شدید، زخم معده، پوکی استخوان، ریزش مو، عرق کف دست، پرخاشگری
محتویات داخل کوله: کبریت، چاقو، ام پی تری پلیر، گیم دستی پلی استیشن، لاک ناخن، استون، رژ، جزوه دانشگاه،مهره مار، یک اتود، سی دی آهنگ های رضا پیشرو و زدبازی، یک بسته اولترا لایت



سجاد:
اینایی که گفتی یعنی چی؟؟؟؟؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:04 ق.ظ

ماندن یا رفتن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خدا گفت : لیلی یک ماجراست , ماجرایی آکنده از من , ماجرایی که باید آن را بسازی
شیطان گفت : تنها یک اتفاق است , بنشین تا بیفتد
آنان که حرف شیطان را باور کردند نشستند ولی لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد
مجنون اما رفت تا لیلی را بسازد
خدا گفت : لیلی درد است , تولدی به دست خویشتن
شیطان گفت : آسودگی ست , خیالی بس خوش
خدا گفت : لیلی رفتن است , عبور است و رد شدن
شیطان گفت : ماندن است , فرو رفتن در خود
خدا گفت : لیلی جستجوست , لیلی نرسیدن است و بخشیدن
شیطان گفت : خواستن است , گرفتن و تملک
خدا گفت : لیلی سخت است , دیر است و دور از دست
شیطان گفت : ساده است , همین جایی و دم دست
و دنیا پر شد از لیلی های زود , لیلی های ساده ی اینجایی , لیلی های نزدیک لحظه ای
خدا گفت : لیلی زندگی ست , زیستن از نوع دیگر
مجنون زیستن از نوع دیگر را برگزید و میدانست که لیلی تا ابد طول می کشد
لیلی جاودانه شد و دیگر شیطان نبود

بوق دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 ب.ظ

سلام به صادقین وبلاگ خودمون خوب هستید خوش میگذره بینیتون رو مد میچرخه یا هنوز چاق
دوستان یکم وقتم پر شده به شما کمتر سر میزنم ولی حواسم بهتون هستا
از اینکه کمتر میام سراغتون دلگیرین؟
میدونستم دلتون برام تنگ شده .لاغر میشینا از دوری من خودتونو اذییت نکنین اصلا راضی نیستم

پویان:

سلام-آره میگم یه مدته دست و دلم به سمت کتابها نمیره و حس درس خوندن ندارم نگو از دوری توءه!
الان 20 کیلو وزن کم کردم!!!
باشی یا نباشی به یادت هستیم
من هر روز به یادتم میدونی چرا؟توی خیابون هر ماشینی که بوق میزنه یاد تو میفتم

سجاد:
من که اگه ۲۰ کیلو بزارم زمین دیگه چیزی ازم نمی مونه
ما هم دوستت داریم. به یادتیم

بوق یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:43 ب.ظ

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند ، به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم . لستر هم با زرنگی آرزو کرد دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد . بعد با هر کدام از این سه آرزو سه آرزوی دیگر آرزو کرد . آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی . بعد با هر کدام از این دوازده آرزو سه آرزوی دیگر خواست که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا . . .

به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد برای خواستن یه آرزوی دیگر تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به... ۵ میلیارد و هفت میلیون و ۱۸ هزار و ۳۴ آرزو ، بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن جست و خیز کردن و آواز خواندن و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر بیشتر و بیشتر .

در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند ، عشق می ورزیدند و محبت میکردند . لستر وسط آرزوهایش نشست ، آنها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا . و نشست به شمردنشان تا ...پیر شد .

و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند .

آرزوهایش را شمردند ! حتی یکی از آنها هم گم نشده بود ، همشان نو بودند و برق میزدند بفرمائید چند تا بردارید . به یاد لستر هم باشید . . .

که در دنیای سیب ها و بوسه ها و لبخند ها و عشق های پاک همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!

پویان:
فوق العاده بود

بوق یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ب.ظ

مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:
- جرج ازخانه چه خبر؟
- خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد.
- سگ بیچاره پس او مرد. چه چیر باعث مرگ او شد؟
- پرخوری قربان!
- پرخوری؟ مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟
- گوشت اسب قربان و همین باعث مرگ او شد.
- این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟
- همه اسب های پدرتان مردند قربان!
- چه گفتی؟ همه آنها مردند؟
- بله قربان همه آنها از کار زیادی مردند.
- برای چه اینقدر کار کردند؟
- برای اینکه آب بیاورند قربان!
- گفتی آب؛ آب برای چه؟
- برای آنکه آتش را خاموش کنند قربان!
- کدام آتش را؟
- آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد.
- پس خانه پدرم سوخت! علت آتش سوزی چه بود؟
- فکر می کنم که شعله شمع باعث این کار شد قربان!
- گفتی شمع؟ کدام شمع؟
- شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!
- مادرم هم مرد؟
- بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان!
- کدام حادثه؟
- حادثه مرگ پدرتان قربان!
- پدرم هم مرد؟
- بله قربان مرد. بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.
- کدام خبر را؟
- خبرهای بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت تو این دنیا ارزش ندارید. من جسارت کردم قربان خواستم خبرها را هرچه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!!!

پویان:

بوق یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:09 ب.ظ

وقتی معلمی به خوبی شما داشته باشم بایدم ۲۰ بشم

چاکریم

بوق یکشنبه 14 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:29 ب.ظ

ظهر شیطان را دیدم نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت. گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند... شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد! گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟ گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز

20

بوق شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:34 ب.ظ

در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل

مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از

کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردندکه این چه شهری است که نظم ندارد

. حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ... با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر

نمی داشت . نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد.


بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار

داد. ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، کیسه را باز کرد و داخل آن

سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در ان یادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعی می

تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد



[ بدون نام ] شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:29 ب.ظ

به اینکه راحت دروغ می گی عادت کردم... ولی دلم می سوزه وقتی برای اثبات دروغت ..میگی به جون تو...!

هیچوقت نذار یه نفر همه چیزت بشه. چون وقتی بره دیگه هیچی نداری...!

همیشه یادمان باشد اعتماد المثنی نداره...!

وقتی کسی برای نداشته هایت بهانه میگیرد ، بهتر است او را هم نداشته باشی تا به نداشته هایت اضافه شود ..



بوق شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:27 ب.ظ

لیلی زیر درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد.گل داد.سرخ سرخ.
گل ها انار شد.داغ داغ.هر اناری هزار دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند.دانه ها توی انار جا نمی شدند.
انار کوچک بوذ.دانه ها ترکیدند.انار ترک برداشت.
خون انار روی دست لیلی چکید.
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.مجنون به لیلی اش رسید.
خدا گفت راز رسیذن فقط همین بود.
کافیست انار دلت ترک بخورد.

بوق شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:26 ب.ظ

ســــه حرف دارد اما برای پر کردن تنهایی من حرف ندارد... "خـــــــــــدا "

خدا آن حس زیبایی ست
که در تاریکی صحرا
زمانی که هراس مرگ می دزدد سکوتت را
یکی آهسته میگوید:
"کنارت هستم ای تنها"



بوق شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:58 ب.ظ

بوق شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ب.ظ

اون تیکه آخرو گذاشتم بمونه تا بدونید نوشته مال من نبود از شخص دیگه ای بود

سجاد:
همین کاراته که منو شیفته کرده تا وارد گروهتون بشم

پویان:
نمیگفتی هم خیال نمیکردم از خودت گفتی!(شوخی میکنما)

بوق شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 ق.ظ

در روزگارهای قدیم جزیره ای دور افتاده بود که همه احساسات در آن زندگی می کردند: شادی، غم، دانش عشق و باقی

احساسات . روزی به همه آنها اعلام شد که جزیره در حال غرق شدن است. بنابراین هر یک شروع به تعمیر قایقهایشان

کردند.

اما عشق تصمیم گرفت که تا لحظه آخر در جزیره بماند. زمانیکه دیگر چیزس از جزیره روی آب نمانده بود عشق تصمیم گرفت

تا برای نجات خود از دیگران کمک بخواهد. در همین زمان او از ثروت با کشتی یا شکوهش در حال گذشتن از آنجا بود کمک

خواست.



"ثروت، مرا هم با خود می بری؟"

ثروت جواب داد:

"نه نمی توانم. مفدار زیادی طلا و نقره در این قایق هست. من هیچ جایی برای تو ندارم."

عشق تصمیم گرفت که از غرور که با قایقی زیبا در حال رد شدن از جزیره بود کمک بخواهد.

"غرور لطفاً به من کمک کن."

"نمی توانم عشق. تو خیس شده ای و ممکن است قایقم را خراب کنی."





پس عشق از غم که در همان نزدیکی بود درخواست کمک کرد.

"غم لطفاً مرا با خود ببر."

"آه عشق. آنقدر ناراحتم که دلم می خواهد تنها باشم."

شادی هم از کنار عشق گذشت اما آنچنان غدق در خوشحالی بود که اصلاً متوجه عشق نشد.

ناگهان صدایی شنید:

" بیا اینجا عشق. من تو را با خود می برم."

صدای یک بزرگتر بود. عشق آنقدر خوشحال شد که حتی فراموش کرد اسم ناجی خود را بپرسد. هنگامیکه به خشکی رسیدند

ناجی به راه خود رفت.




عشق که تازه متوجه شده بود که چقدر به ناجی خود مدیون است از دانش که او هم از عشق بزرگتر بود پرسید:

" چه کسی به من کمک کرد؟"

دانش جواب داد: "او زمان بود."

"زمان؟ اما چرا به من کمک کرد؟"


دانش لبخندی زد و با دانایی جواب داد که:

"چون تنها زمان بزرگی عشق را درک می کند."
+ نوشته شده در 90/11/08ساعت 11:9 توسط شهاب الدین زاهدی | نظر بدهید

--------------------------------------------------------------------------------

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه "
پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :
او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد کافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود !
یکی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .
پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !

پویان:

"پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است !"
دیالوگ فیلم جدایی نادر از سیمین!

مرسی-هر دوش باحال بود

بوق شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 ق.ظ

در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت بیایید یک بازی بکنیم مثل قایم باشک.
همگی از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد، من چشم می گذارم و از آنجایی که کسی نمی خواست دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع کرد به شمردن .. یک .. دو .. سه .. همه رفتند تا جایی پنهان شوند.
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد، اصالت در میان ابرها مخفی شد، هوس به مرکز زمین رفت، دروغ گفت زیر سنگ پنهان می شوم اما به ته دریا رفت، طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد و دیوانگی مشغول شمردن بود هفتاد و نه ... هشتاد ... و همه پنهان شدند به جز عشق که همواره مردد بود نمی توانست تصمیم بگیرید و جای تعجب نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است، در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید نود و پنج ... نود و شش. هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و بین یک بوته گل رز پنهان شد.

دیوانگی فریاد زد دارم میام. و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و بعد لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود، دروغ ته دریاچه، هوس در مرکز زمین، یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق و از یافتن عشق نا امید شده بود. حسادت در گوش هایش زمزمه کرد تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او در پشت بوته گل رز پنهان شده است.
دیوانگی شاخه چنگک مانندی از درخت چید و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای دست کشید عشق از پشت بوته بیرون آمد درحالی که با دستهایش صورتش را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد شاخه به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند او کور شده بود! دیوانگی گفت من چه کردم؟ من چه کردم؟ چگونه می توانم تو را درمان کنم؟ عشق پاسخ داد تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کمکم کنی می توانی راهنمای من شوی.
و اینگونه است که از آنروز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره همراه اوست! و از همانروز تا همیشه عشق و دیوانگی به همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند ...

سجاد:
می گم چرا همیشه وقتی کسی به کسی میگه عاشقتم تو جوابش میگه منم دیونه تم پس دلیلش همینه
جالب بود

پویان:
به قول این خارجیا
!!!Wow
(نیست که صد سال خارج بودم!)

دمت گرم-خیلی قشنگ بود

بوق شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:05 ق.ظ

سلام
قدمتون بر روی چشمان چو آهویم
من و پویانم از اینکه شما به جمع دو نفره ما وارد شدید خوشحالیم مگه غیر اینه پویان جان اصلا نمیتونه غیر این باشه

سجاد:
ببینیم و تعریف کنیم
-----------------------------------------
پویان:
Oh Oh cheshmane cho ahooyam

به قول یکی از معلمامون "آهوی نازم را مزن"

"من و پویانم از اینکه شما به جمع دو نفره ما وارد شدید خوشحالیم مگه غیر اینه پویان جان اصلا نمیتونه غیر این باشه "
اصلا انگار نه انگار که طرف(سجاد جان) خودش صاحب وبلاگه و داریم در مورد صاحب وبلاگ صحبت میکنیم

صاحب وبلاگ و انقدر خاکی؟کارت درسته سجاد

بوق پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:31 ب.ظ

نصایح لقمان حکیم به پسرش
پسرم! گروهی، اگر احترامشان کنی تو را نادان می دانند و اگر بیمحلیشان کنی از گزندشان بی امانی. پس در احترام، اندازه نگهدار
پسرم! دانشگاه کسی را آدم نمی کند. علم را از دانشگاه بیاموز ، ادب را از مادرت
پسرم! سخت ترین کار عالم ، محکوم کردن یک احمق است.
پسرم! در تاکسی با تلفن همراه بلندبلند صحبت نکن
پسرم! با کسی که از روزنامه فقط نیازمندیهایش را میخواند دوستی نکن. آدم بیکار و بی اراده ای است.
پسرم! با کسی که شکمش را بیشتر از کتاب هایش دوست دارد ، دوستی مکن.
پسرم! با رئیس ات زیاد گرم نگیر برایت حرف درمی آورند.
پسرم! هیچ گاه از دانشگاه های هاروارد، ماساچوست و بوستون مدرک نگیر. برایت حرف در میارن. مگه آزاد رودهن چشه؟
پسرم! قرض نگیر. قرض هم نده.
پسرم! شماره حساب هدفمندی یارانه ها ، رمزگذاری شده در صندوقچه مرحوم آقابزرگ توی اتاق پشتی است.
پسر! اخبار را از منابع مختلف بگیر. جمع بندی اش با خودت. مخاطب دائمی یک رسانه بودن آدم را به حماقت می کشاند.
پسرم ! کسی را به خاطر دین اش مسخره نکن. چون او هم حق ندارد بخاطر دین ات تو را مسخره کند.
پسرم! شهر ما خانه ما! …نه نه نه! نمی خواد عزیزم. شهرشون خونه خودشون. اول اتاقت رو از این ریخت در بیار.
پسرم! دوستانت را با یک لیوان آب خوردن امتحان کن! آب را به دستشان بده تا بنوشند! بعد بگو تا دروغ بگویند! اگر عین آب خوردن دروغ گفتند از آنان بپرهیز…
پسرم! قواعد رانندگی را بیخیال. فقط مواظب باش بهت نزنند.
پسرم! اگر کسانی از سر نادانی به تو خندیدند ، تو برای شفایشان گریه کنهان
ای پسر! اهل هنر را احترام کن. اما مواضع سیاسی ات را با کسی مسنج وکسی را به خاطرمواضعش مرنجان.
پسرم! بلوتوث تلفن همراهت را خاموش نگهدار، مگر در مواقع ضروری
فرزندم!هیچ کس تنها نیست.
پسرم! هر روز از همکارانت در اداره عمیقا خداحافظی کن. کسی نمی داند آیا فردا در همان اداره باشی یا نه. اداره در همان شهر باشد یا نه. شهر در… ولش کن پسرم
پسرم! پیامک های عید نوروزت را همین الان بفرست
هان ای پسر! خواستی در مملکت خودمان درس بخوانی بخوان. خواستی فرنگ بروی برو. اما اگر ماندی از فرنگ بد نگو ، اگر رفتی از مملکتت.
پسرم! گوجه را از نارمک بخر، شنیده ام ارزان است!
و در آخر: پسرم اوج نگیر


پویان:
لقمان حکیم بود دیگه نه؟!!!
روحش توی اون دنیا به لرزه در اومد با این نصایح که به جاش گفتن!

پسرم اوج نگیر...خدا بیامرزه قهوه ی تلخ رو-روحش شاد و یادش گرامی(تعطیل شد)

بوق پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 01:26 ب.ظ

مادر : داری چیکار میکنی پسرم ؟
پسر بچه 5 ساله : دارم واسه دوست دخترم نامه مینویسم
مادر : ولی تو که هنوز خوندن و نوشتن بلد نیستی
پسر بچه 5 ساله : اونم بلد نیست بخونه ، اصن تو چه میفهمی عشق یعنی چی ؟
مادر :O :|

در یخچالو باز میکنی ، هیچی نیس ، چار تا فحش میدی و میبندی!
تصمیم میگیری رژیم بگیری!
دوباره در یخچالو باز میکنی ، تمام خوردنیای مورد علاقه ت میان جلو میگن :منو بخور ، منو بخور!

ازادی فقط لخت گشتن در خیابان نیست...
ازادی راحتی گشت و گذار با دوست دختر و پسر نیست
ازادی یعنی یکی تو خیابون با حجاب بود تو تمسخرش نمیکنی!
ازادی یعنی تو پیکتو پر میکنی و من نمازم و سر وقت می خونم...‬

جواب منطقی اکثر پدرهای ایرانی در مقابل اجازه گرفتن فرزندانشان برای انجام کاری :
1) اگر قبلا کسی آن کار را انجام نداده باشد : آخه کی تاحالا همچین غلطی کرده که تو میخوای بکنی ؟
2) اگر قبلا کسی آن کار را انجام داده باشد : حالا هرکی هر غلطی کرد تو هم باید بکنی ؟‬

‫راستی هیچ فکر کردی؛ وقتی مردم پشت سرت حرف میزنن چه مفهومی داره ؟ خیلی ساده است ! یعنی اینکه تو دو قدم از اونها جلوتری...‬



پویان:
"جواب منطقی اکثر پدرهای ایرانی در مقابل اجازه گرفتن فرزندانشان برای انجام کاری...

بوق پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:56 ق.ظ

سلام
نه بابا دوست جدید هم میپذیریم خدابده برکت
ما همینجا هم فعالیت خودمونو قطع نمیکنیم من که رفیق نیمه راه نیستم دوستان گرامی

سجاد:‌
پس ایول منم اومدم
امیدوارم بتونم دوست خوبی براتون باشم . دوست باب باب

بوق چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 ب.ظ http://fa_man1366@yahoo.com

فعلا اینترنتم داغونه یاهو رو باز نمیکنه-به موقع میام ...

سجاد:
اوه اوه ایمیل دادین یعنی نظر دادن تو وبلاگ دیگه تعطیل؟
تازه منم می خواستم وارد بحثاتون بشم . هرچند طبع من مثل داش پویانمون نیست ولی خوب ...

بوق سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:50 ب.ظ

سلام
امشب دیگه رکورد زد وبلاگ تا الان ۴۹۸ بار بازدید

پویان:
سلام الان شد 504 تا
نمیدونم چرا زیرپوستی فعالیت میکنن این 504 دوست عزیز

بوق دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ب.ظ

هر کدومو خواستی حذف کنی حذف کن

بوق دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:56 ب.ظ

بچه که بودیم بستنیمان را گاز میزدند قیامت به پا میکردیم چه بیهوده بزرگ شدیم ...! روحمان را گاز میزنند و میخندیم .
مثال بارز ( پیام نور)

پویان:

در مورد مثال بارزت!
اشکال نداره، اینجوری قدر آینده ی درخشانی که در انتظارمونه رو بهتر میدونیم.

!!!All rights is reserved by pouyan

عجب جمله ای گفتم، خودم هم حال کردم

بوق دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:50 ب.ظ

به یاد داشته باش
جان فدا کردن برای دوست چندان مشکل نیست پیدا کردن دوستی که ارزش جان فدا کردن را داشته باشد مشکل است.

بوق دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ب.ظ

سلام
بله از همون لحاظ آنلاینی یا نه ؟

پویان:
سلام
الان آنلاینم

به قول این چت بازها ASL بده!کنجکاو شدم...
ترم چندی-اسمت چیه-دانشجوی کجایی؟

بوق یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:39 ق.ظ

سلام
سرعت اینترنتم خیلی خوب شده الان ندیدم تاریخشونو ولی یکی دوتا درسمو جابجا کردم دیدم همش پشت سرهم شد مجبورمم که برشون دارم

سلام
آها، از اون لحاظ

بوق یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:53 ق.ظ

خواب پیش خواب پیش
مزاحم نمیشم تخت بخواب فقط کمتر تو خواب حرف بزن داداش همه رو بیدار کردی

بوق یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:21 ق.ظ

هستی در حال حاضر یا نه در خواب مدیر عامل شدنی ؟ اون آخرای خوابت دست مارم برای طی کشیدن بگیر

این روزا مجبورم از کافی نت بیام و نمیتونم همش بیام...

بوق یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ق.ظ

سلام داداش
خوبی؟ ناراحتم از بس این امتحانا پشت سر هم ردیف شده
نامردا نگفتن یه روز فاصله بندازن بین هر درس ....

پویان
سلام
من الان توی کافی نتم

مگه الان دیدیشون؟!
آره-کلا ترم تابستانه هم هست-چون همه ی امتحانا افتاده 14 تیر و این مو قعها

pouyan شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:38 ب.ظ

@ بوق

سلام-مال ما بدتره-بالانمیاد لامصب

بوق شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:07 ب.ظ

سلام اینترنتم وضعش خیلی خراب بود خوبی خوش میگذره

بوق جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:08 ب.ظ

جانم منظورت دقیقا همینجا بود مگه نه
دیگه همه چیز درست شد هر چی رم خودت صلاح میدونی پاک کن اجازه نگیرداداش ما که این حرفارو با هم نداریم

آخیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش خدا رو شکر

آفرین همینجا

ابوالفضل منگلیان پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 ب.ظ

مصداق همین جمله من...

--اینجا پیام نور است(نقطه سر خط)

پویان:
اینجا پیام نور،اونجا پیام نور،همه جا پیام نور!

----- پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:08 ب.ظ

سلام ازتون ممنونم بخاطر همه فعالیتهاتون
راستش همه هی میگن پیام نور اما ما که هیچ چیز جالبی ندیدیم هرچی هم واحد پاس کردیم یا خودخوان بود ه یا کلی منت آموزش رو کشیدیم برامون کلاس تشکیل بدن تازه کلاس هم تشکیل میشد استاد چیزی سر در نمیاورد از درس مربوطه چراشم اینه که اصلا تخصصش مربوط به رشته ما نبود بعدم موقع میانترم دادن سخت میگرفتن بجز یه استاد که فارغ التحصیل صنایع بود که اونم گاهی اوقات هنگ میکنه سوالاتمونو بازم باید خودمون براش یه فکری بکنیم .میگن مدیر گروه ما اصلا تو داشگاه چنین شخصی نداریم و خیلی مشکلات دیگه که تو این دانشگاه پیام نور ما کشیدیم که وقتی برای هرکی تعریف میکنیم از تعجب شاخ در میارن
فقط دعا میکنیم این دو ترم آخرم بگذره دیگه گذرمون سمت این دانشگاه نیوفته . مرسی

پویان:
سلام
البته ما اکثر واحدامون کلاس داشت و استادامون هم بد نبودن(بعضیهاشون خوب نبودن ولی اکثرا خوب بودن)
ولی کاملا و 100% شما رو درک میکنم
ما هم همین دعا رو میکنیم
امیدوارم موفق باشید

... سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:05 ب.ظ

سلام دوستان عزیز
امیدوارم حالتون خوب باشه و از تعطیلات نهایت استفاده رو ببرین.
دیدم نوشتین انتخاب واحد از ۱۱ بهمن شروع میشه و کلاسها هم از ۲۳ بهمن... دلم تنگ شد یهو! عجیبه آدم از تموم شدن درسش هم خوشحال میشه هم ناراحت!!!
اول از همه اینکه من این چند روز حسابی به خودم مرخصی دادم...تصمیم گرفتم که هر کاری کنم به جز فکر کردن به درس و معدل. یک عالمه فیلم و سریال دیدم، از سریال های vampire Diaries و secret circle گرفته تا فیلم "باد در علفزار می پیچد". موسیقی گوش کردم و کتاب خوندم ...خلاصه اینکه مرخصی مطلق. البته تا چند روز دیگه تمام این برنامه ها تموم میشه و برنامه های جدی شروع میشه!
می خواستم نمونه سئوالات توی سیستم گلستان خودم و دوستانم و رو با جوابشون دانلود کنم و همه رو براتون بفرستم اما وسط کار سیستم گلستان دچار اختلال شد و تا چهارشنبه درست نمیشه. اما به محض اینکه درست شد سئوالات رو براتون می فرستم.
یک حرفهایی هم داشتم که خیلی وقته می خوام بنویسم اما وقت نشد. حرفام مربوط به پست پایینی و نظراتی هست که زیر این پست نوشته شد. اون رو هم قبل از اتمام مرخصی مطلقم می نویسم و امیدوارم خیلی ها بخونن و عبرت بگیرن.
موفق باشین.

پویان:
سلام
الان که درساتون تموم شده و دلتون تنگ شده میخواین به بچه های بالا(!) بگم یه پستی چیزی توی دانشگاه خودتون بهتون بدن؟

به این میگن یه مرخصی درست و حسابی

آره گلستان فعلا مشکل داره-چه میشه سیستم هنگ کنه و معدل همه نفری دو نمره بالا بره!
ممنون

موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد